بعضی وقتها که فکر می کنم دلم به خودم و به کسانی که در موقعیتی مثل خودم قرار
دارند می سوزد نه اینکه دارم صرفا حرف می زنم نه واقعا دلم می سوزد آخه ما یک عمر
درس خوانده ایم و الان که فارغ از تحصیل گشته ایم بیکار مانده ایم و بیکاری ما به هیچ
شخصی و مسئولی ظاهرا ربطی ندارد خوب این هم حرفی هست حرف حسابی.
ما دهه ی شصتی ها در واقع مصداق نسل سوخته ایم که عمر گرانمایه به هدر داده ایم
تا سالیان دراز پشت صندلی های دانشگاه بنشینیم و علم آموزیم و ادب بیندوزیم و حال
گرفتار آییم به معضلی به اسم بیکاری که در زمان ما به اوج خود رسیده است و به بحرانی
تبدیل گشته که زبان از وصف آن عاجز است و مسئولین در رفع آن مانده اند.
و این ظلمی بس بزرگ است به کسی که فرزند توست و فرزند توی مسئول و فرزند این
مرز و بوم و اگر این فرزند تو گرسنه ماند فردای قیامت تو جوابگویی و اگر عواقب بیکاری او
را گرفتار سازد تو مسئولی و تو شریک گناهی هستی بس بزرگ و اگر به خاطر بیکاری
و بی پولی نتواند ازدواج کند و آلوده به گناه گردد باز تویی مسئول و گناهکار چون تویی
مسئول این مملکت و هر آنچه که در آن هست.
موفقیت مسئولین گرامی در رفع معضل بیکاری آرزوی قلبی من است.
با تشکر